داستان واقعی عشق فامیلی
مطالبی درمورد عاشقان واقعی از لیلی ومجنون . عکسهای جدید شبنم قلی خانی , عکسهای نایاب شبنم قلی خانی , عکسهای شبنم قلی انی , بیوگرافی شبنم قلی خانی , عکسهای بازیگران سینما , عکسهای الناز شاکردوست , عکس , فیلم , الناز شاکردوست , عکسهای هنرمندان , عکسهای سینا , عکسهای بازیگران زن , عکسهای بازیگران زن ایرانی وخارجی , عکسهای بازیگران خارجی , عکسهای بازیگر زن , بازیگر زن , الناز , شاکردوست , عکس هندی , فیلم هندی ,دانلود جدیدترین آهنگها..

دو شنبه 23 تير 1393
ن : derali

داستان واقعی عشق فامیلی

سلام. من یه پسر 20 ساله ساکن جنوب شهر تهرانم.قدی متوسط به بالا دارم و وضعیت مالی خونوادمونم خوبه.خب اینا از مشخصات اوليه ام بود.پسری درسخون بودم تو مدرسه نمونه ام درس ميخوندم.اینا رو گفتم تا بیشتر درکم کنید.از بچگی رابطه خوبی با یکی از خاله هام داشتیم.يعني ی خیلی رفتو آمد داشتيم.منم همبازي دختر خالم بودم.حدود 16 سالم بود که فهمیدم دوسش دارم ولی با خودم ميگفتم بچم و این دوست داشتنا یادم ميره.یکی دو سالی گذشت ديدم نه مثل اينکه یادم نميره و خیلی دوسش دارم.خب تا اينجاشو نگه داريد.از مشخصات دختر خالم بگم.اونم مثل من درسخون بود.ظاهری زيبا داشت البته اینم بگم که محجبه بود و خیلی زود رشد کرد بطوری که وقتی 14 سال داشت شبیه دختراي 16 ساله بود.خلاصه اخلاقامونم خیلی شبيه هم بود.عشق موسیقی و سینما بودیم.چند بارم باهم رفتیم سینما.خلاصه همه چي خوب بود تا زمانی که وارد دبیرستان شد.نمیدونم چی شده بود 16 سال بیشتر نداشت،خواستگار ها سرو کلشون پیدا شد البته خودشم گفته بود که ميخاد ليسانس بگيره بعد ازدواج کنه که این حرفش خیال منو کمی راحت کرده بود.از وقتی اولين خواستگار اومد زندگيم از هم پاشيد.تمام فکرم شده بود فاطمه.آخه خیلی برام سخت بود چون اصلا روم نميشد به کسی بگم دوسش دارم حتی مادرم و واقعا وقتی ميخاستم به خودش بگم صدام بند میومد.خلاصه انقد لفتش دادم تا از يکيشون ،خالمينا خوششون اومد.اونجا بود که از زندگیم سير شدم چون اصلا شرایط ازدواج نداشتم هیچ کاری نميتونستم بکنم.فردا شبش دلو زدم به دريا با ماشين رفتم مدرسه دنبالش بردمش پارک گفتگو،حرف دلمو بهش زدم اونم در عین ناباوری بهم گفت دوسم داره ولی اگه باباش بگه با یکی ديگه ازدواج کن با همون ازدواج میکنم.یه هفته ای گذشت ديدم بله مراحل اولیه تموم شده و صور و صوت عروسی شون محیا.(یادم رفت بگم اختلاف سنيمونم 3 سال بود)خلاصه زندگيم تباه شده بود نزديک یه ماه بعد با هم ازدواج کردن...الان شيش ماهه باهمن و من حصرت میخورم هشت ماهه نديدمش و نميتونم ببينمش.هنوزم به شدت عاشقشم ولی نميدونم چکار کنم.البته خیلی هم با هم دعوا دارن و کلا رو روال نيست زندگيشون.کاش من زودتر به مادرم ميگفتم........ای کااااش......

دوستان تو رو خدا اگه کسيو دوست دارين بهش بگین به مادرتون بگين وگرنه مثل من بيچاره میشینن

 ممنون که داستان زندگيه منو خونديد

منتظر نظرات هستم


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







:: موضوعات مرتبط: داستانهای واقعی عاشقانه، ،
:: برچسب‌ها: داستان واقعی عاشقانه, داستان عاشقانه احسان وسولماز, پاییز , زن و شوهر , عکس زن و شوهر , تک عکس عاشقانه , خاطرات عاشقانه , عاشقان واقعی , عکسهای جدید شبنم قلی خانی , عکسهای نایاب شبنم قلی خانی , عکسهای شبنم قلی انی , بیوگرافی شبنم قلی خانی , عکسهای بازیگران سینما , عکسهای الناز شاکردوست , عکس , فیلم , الناز شاکردوست , عکسهای هنرمندان , عکسهای سینا , عکسهای بازیگران زن , عکسهای بازیگران زن ایرانی وخارجی , عکسهای بازیگران خارجی , عکسهای بازیگر زن , بازیگر زن , الناز , شاکردوست , عکس هندی , فیلم هندی , , , ,



تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان عاشقان واقعی و آدرس eshgh200.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.